نافذالکلمه. که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس: مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
نافذالکلمه. که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس: مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
پررو، گستاخ، بی شرم اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، متربّد، ترش روی، بداغر، عبوس، زوش، تندرو، عبّاس، ترش رو، روترش، عابس، اخم رو، دژبرو، تیموک، بداخم، گره پیشانی
پررو، گستاخ، بی شرم اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، مُتَرَبِّد، تُرش روی، بَداُغُر، عَبوس، زوش، تُندرو، عَبّاس، تُرش رو، روتُرش، عابِس، اَخم رو، دُژبُرو، تیموک، بَداَخم، گِرِه پیشانی
سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
متجسس. محقق. کنجکاو. (ولف) : پزشکی سراینده برزوی بود به پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2500). بیاید سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2597)
متجسس. محقق. کنجکاو. (ولف) : پزشکی سراینده برزوی بود به پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2500). بیاید سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2597)
گستاخ و بی ادب: خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان شهریت علفخوار است مهمانت سخن خوار. ناصرخسرو. این خوب سخن بخیره از حجت همواره مده بهر سخن خواری. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470). رجوع به سخن خواره شود
گستاخ و بی ادب: خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان شهریت علفخوار است مهمانْت سخن خوار. ناصرخسرو. این خوب سخن بخیره از حجت همواره مده بهر سخن خواری. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470). رجوع به سخن خواره شود
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
سخن آرای. شاعر. گوینده. و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بصدر خود سخن آرای را مقدم دار شنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم. سوزنی. مر سخن آرای را به ز ثنای تو نیست آنچه درآید بگوش وآنچه برآید ز کام. سوزنی
سخن آرای. شاعر. گوینده. و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بصدر خود سخن آرای را مقدم دار شنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم. سوزنی. مر سخن آرای را به ز ثنای تو نیست آنچه درآید بگوش وآنچه برآید ز کام. سوزنی